چنین گفت خداوند (۱۴)(حقوق "کافر"، آری، اما ارزش انسانی...؟)
سلسله جلسات تفسیر قرآن در نهاد رهبری در مشهد-۱۳۹۹
بسمالله الرحمن الرحیم
خداوند به فرشتگان فرمود این چیزی که شما فرمودید تکذیب نمیشود این امکان و این خطر و این ظرفیتهای بد در او هست. اما شما یک روی سکه را دیدید، منافع و مصالح آن را ندیدید که آنها خیلی بیشتر از این ضررها و خطرهاست. درست است علم آن ناقص است، تدریجی است، جهل آن بیشتر از علم آن است، اما عالیترین مراتب علم خدا از طریق همین علم انسان قابل ظهور است و ظهور میکند و هیچ موجودی نمیتواند به پای علم او، آنهایی که به علم حقیقی میرسند برسد و شما انبیاء و اولیاء را ندیدید، شما صدّقین و مجاهدین و شهدا را با مراتب مختلف ندیدید. شما این شهوت و غضب را دیدید اما ندیدید با وجود همین شهوت و غضب، همین ضعفها و محدودیتها اینها به بالاترین درجات طهارت و اطاعت و عبادت و عصمت میرسند و در عبودیت از همه شما بالاتر میآیند. تسبیح و تقدیسی بالاتر از شما میکنند این را ندیدید، این بُعد دوم را ندیدید. حضرت امیر(ع) این آیه کریمه که خداوند میفرماید: «...إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً..» (بقره/ 30)؛ یعنی من در زمین نمایندهای قرار میدهم که چی؟ «لِی عَلَیْهِم» که خلیفه من در مورد بقیه باشد
«فَیَکُونُ حُجَّهً لِی عَلَیْهِمْ فِی أَرْضِی» تا این خلیفه و انسان کامل، این پیامبران و ائمه، اینها حجت من بر بقیه باشند که ببینید چه ظرفیتهایی دارید. به ما و انسانها دارند میگویند ببینید چه کسی میتوانید باشید و تا کجا میتوانید اوج بگیرید. پیامبر را ببینید انبیاء را ببینید، عیسی مسیح(ع)، موسیبنعمران(ع)، نوح(ع)، حضرت آدم(ع) اینها را ببینید این حجّتی علیه شماست. فردا نگویید که ما در مرداب و باتلاق انواع محدودیتةا و بیچارگیها بودیم کاری از دست ما برنمیآمد چرا میآمد. انسان میتواند اینها باشد. یعنی درست است که خلافت برای تسبیح و تقدیس حق است اما مراتب دارد. شما فرشتهها به لحاظ وجودی نسبت به انسان یک محدودیتی دارید. قرآن میفرماید خود اینها میگویند: «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (صافات/ 164)؛ بدون استثناء همه ما یک مقام و درجهای داریم که معلوم و شناخته شده و محدود است، بینهایت نیست. علم و قدرت و اراده فرشتهها بینهایت نیست. لذا تسبیح و تقدیسشان به حسب معرفت و علمشان محدود است، نامحدود نیست. اما بک عبادتی فراتر از آن هست که آن شایسته ساحت قدس الهی و ساحات بالاتر است و آن در انسان است. لذا بله، یک خلیفهای در زمین میگذارم، زمینی است، محدودیتها و ضعفهایی دارد، ظرفیتهای خطرناک هم در او هست، اما هم در معرفت از همه شما اهل آسمان و موجودات معنوی میتواند بالاتر باشد و همه اسماء حسنای من و همه صفات و جمال و جلال خدا را میتواند بالاتر از همه شما و جامعتر از همه بروز بدهد. هر کدام شما مظهر یک از اسماءالله یا چند اسماءالله هستید هر کدامتان یا هر گروهتان و حمد و تسبیح و تقدیس، و حمد و عبادت و عبودیتتان متناسب با همان است. اما این انسان میتواند مظهر همه اسماء الهی باشد آن وقت آن عبادت و تقدیس و تسبیح او، عبادت و تسبیح و تقدیس شماها نیست. شماها از آن بُعد، از استعداد او در مورد به علم اسماء بیخبر هستید و ما داریم این را میآفرینیم برای این بُعد نه برای آن بُعد و رذائل و جنایات. و شما این بُعد را درست نمیتوانید بدانید و فراتر از ظرفیت علم فرشتگان است. این اهمیت انسان خیلی مهم است. خب حالا انسان چرا خلق و خلیفه میشود؟ برای این که هرچه آگاهی وجودی – نه ذهنی – هرچه آگاهتر و مؤمنتر به اسماء الهی باشد هرچه علم و عقایدش درستتر و مطابق واقعتر باشد، صائبتر باشد و از آن طرف، هرچه در ادامه آن هرچه بیشتر اراده درست و عمل صالح کند، هدف از آفرینش همین است ایمان و عمل صالح، به انسان داریم از این هدف و غایت خبر میدهیم و آگاهش میکنیم و راه رسیدن به او را هم نشانش دادیم و میدهیم. به او هم میگوییم پرتگاهها و خطرها کجاست؟ فساد و خشونت، گناه و معصیت، بعد هم به او میگوییم اگر این مسیر را بروی این رنج را خواهی برد، این عذاب و این جهنم است رنج میبری. این طرف بروی لذت و آگاهی و نور است. خب آیا چنین آفرینشی حکیمانه نیست؟ این آفرینش بهتر از نیافریدن نیست؟ اینها فیض الهی نیست؟ درست است انسان این موجود زمینی آن ابعاد را دارد و شما فرشته ها اهل تسبیح و تقدیس هستید اما او خلیفهالله میشود؟ کدامشان خلیفهالله میشوند؟ آنهایی که خونریزی و فساد ندارند و تسبیح و تقدیسشان و معرفتشان هم از تقدیس و تسبیح و معرفت شما خیلی بالاتر است. آن انسان معلم شما و معلم فرشتههاست. این تعبیر که «سَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِکَةُ بِتَسْبِیحِنَا...» خیلی تعبیر مهم و راهگشایی است. پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) میفرمایند فرشتگانی که خداوند را تسبیح میکنند به تسبیح ما خداوند را تسبیح میکنند. یعنی حتی این تقدیس و تسبیح هم، فرشته شاگرد انسان کامل است. آن اسمائی که به حضرت آدم(ع) تعلیم داده شد یک جا میفرماید به آن اسماء تعلیم دادیم، به فرشته میگوید تو نمیدانی. بعد یک جای دیگر میفرماید «... ما لا تَعْلَمُونَ» (بقره/ 30)؛ تو به اینها علم نداری. بعد جای دیگر میفرماید: «اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ...» آیا من به شما فرشتگان نگفتم که من باطن و غیب آسمانها و زمین و هستی را میدانم اینها مربوط به آنجاست که برای شما غیب است؟ آن چیزی که شما نمیدانید چیست؟ همان اسماء است، اسمائی که حجابهای غیبی آنها را پوشانده است. و آسمان و زمین و کل این عالم و عوالم از آن غیب و از آن نور و از آن اسماء مشتق شدند؟ «اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ...» آیا من به شما نگفتم؟ که چی؟ «اِنّى اَعْلَمُ غَیْبَ...» من باطن را میدانم که شما نمیبینید. از آن طرف فرموده « إِنّی أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ» من چیزی میدانم که شما نمیدانید. خب من به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را میدانم؟ بعد یک جای دیگر میگوید به شما نگفتم چیزی میدانم که شما نمیدانید؟ معنی این دوتا آیه کنار هم چیست؟ یعنی همان چیزی که شما نمیدانید من میدانم این همان غیب آسمانها و زمین است و این همان چیزی است که به انسان تعلیم دادم و به شما نمیشد تعلیم داد شما ظرفیت آن را نداشتید. یعنی چه؟ یعنی همان اسماءالله. پس شد غیب آسمانها و زمین که فرشتگان نمیدانند و خدا میداند و به انسان تعلیم داده، همان غیب و باطن آسمانها و زمین همان اسماء الهی است. و یک آثاری دارد هم آثار علمی و هم آثار عملی. از طریق انسان کامل محقق و ظاهر میشود و ظهور میکند. بله بین انسانها یک حیوانات وحشی هست که از حیوانات خطرناکتر و وحشیتر هستند. بعضی از آدمها کارهایی می کنند که از هیچ حیوانی سر نمیزند. با همین عقلی که به او دادیم علیه خودش عمل میکند. عقل و علمش را در مسیر نابودی حرث و نسل و فساد و خشونت بکار میگیرد. اینها درست است شما اینها را دیدید ولی آنها را ندیدید.
یک نکته دیگری که اینجا بحث خیلی مهمی است این قضایا، این گفتگوی خدا با فرشتگان، با شیطان، اینها چه زمانی و کجا بوده است؟ دنبال زمان و مکان میگردند بعد میگویند قبل از خلقت آسمانها و زمین، بعد میپرسند اینها که هنوز خلق نشدند، زمین و آسمان و روز و شب اصلاً معنی ندارد، زمان جزو عوارض این عالم ماده و طبیعت است. پاسخ این است که در عالم غیر ماده، حقایق و پدیدههای وجودی، چون مادی نیستند اصلاً نه نیاز به مکان و زمان دارند و نه زمان و مکان دارند لذا این سؤال که اینها چه زمانی و کجا اتفاق افتاده، اینها نه چه زمان دارد و نه کجا دارد، چون مادی نیست. اینها در غیب عالم اتفاق افتاده است نه در این عالم ماده و طبیعت. موجود، آنجا ملکوتی است فرشته موجود ملکوتی است. آدم و حوا قبل از نزول به عالم طبیعت و تبدیل شدن به این انسانی که اینجا ما الآن هستیم یک موجود ملکوتی است. لذا این که میفرماید «إذ» آنگاه که خداوند گفت ... این «إذ» اینجا به معنای ظرف مکان و زمان نیست بلکه «إذ» در اینجا ظرف وجودی است زمان و مکان ندارد. به یاد آر آنگاه که ما به فرشتگان گفتیم... مگر زمان خاصی یا جای خاصی بوده است؟ نه. به یاد بیاور، فراموش نکن، اینها در ظرف وجودی و تحقق عالم است نه در جهان طبیعت اتفاق افتاده باشد، طبیعت بعداً محقق میشود و انسان در طبیعت بعداً میآید. ضمن این که این «إذ» که میفرماید به یاد بیاور. میگوید قبل از آن کجا بوده؟ مگر قبل از این هم چیزی بوده که ما به یاد بیاوریم؟! بله. «إذ». یعنی قبل از این که در این عالم طبیعت بیایید قبلاً یک اتفاقاتی افتاده است. حالا این یک تذکره و یادآوری است. بین خداوند با فرشتگان، و خداوند با شیطان، و خداوند با انسان، یک مکالمهای شده است. از آدم و ذریه آدم و همه بشریت، میلیاردها میلیارد که تا ابد بیایند و بروند یک میثاقی گرفته شده است. بنابراین این حادثه ملکوتی غیر از حادثه زمینی است. حادثه ملکوتی در یک رتبه وجودی و یک درجهای از هستی اتفاق افتاده است که چون مثل عالم طبیعت و ماده نیست به این معنا زمان و مکان ندارد. لذا برای همه آحاد بشر، قابل یادآوری است چون همه ما آن بُعد ملکوتی را داریم و الا اگر یک زمان و مکان خاصی فقط اتفاق افتاده باشد خب فقط همانهایی که آن زمان و آن مکان بودند باید به آنها یادآوری شود این یک یادآوری برای آنهاست و الا ما به لحاظ فیزیکی که آنجا نبودیم! پس معلوم میشود آن زمان و مکان خاصی نیست. ببینید به ما میگویند «اشهد أن لا اله الا الله» ما شهادت میدهیم که جز الله معبودی نیست چیزی نیست که اصلاًارزش عبادت داشته باشد اصلاً هیچ چیزی حقیقتاً عبادت نمیشود. میگوید ما شهادت میدهیم که پیامبر اکرم رسول خداست، شهادت میدهیم که علی ولی خداست، خب شما در دادگاه که میروید شهادت میدهید یا میگویند ایشان شاهد بوده، بیا شهادت بده، به چه کسی شاهد میگویید؟ به کسی که آنجا بوده و یک چیزی را دیده، جالا میآید گواهی میدهد که من این را دیدم و تأیید میکند. خب ما این رسالت پیامبر و لااله الاالله را کجا بودیم؟ کجا دیدیم؟ یعنی چی شهادت میدهیم که «أشهد»؟ من گواهی میدهم وشاهدم؟ معلوم است این شهود مادی طبیعی نیست این شهود وجودی است. این شهادت معنوی است. این شهادت عقلی و روحانی و عقلانی است. این شهادت وجودی و قلبی است. اینها زمان خاص و مکان خاص نیست و شامل همه زمانها و همه مکانها میشود. چرا؟ چون صعه وجودی دارد فرا زمان و فرا مکان است. لذا همه ما میتوانیم شهادت بدهیم و لذا به همه ما میگوید آن وقت را به یاد بیاور. یا به پیامبر اکرم(ص) بگوید به یاد بیاور که به موسی چه گفتیم، به یاد بیاور که به فرشته چه گفتیم؟ مگر پیامبر اکرم(ص) آنجا با این بدن جسمانی و مادی بودند؟ نه؛ در آن عالم ملکوت به لحاظ معنوی، بله بوده است.
بعد سؤال میشود که ای جریان و این ماوقع خلقت و آدم و حوا وبهشت و فرشته و هبوط و گفتگو با فرشتگان، برای چی اینها در قرآن آمده است؟ و برای چه در قالب وحی نازل شده است؟ چرا اینها به پیامبر اکرم(ص) گفته شده و چرا به ما گفته شده و خداوند این گزارش را به ما میدهد؟ چه ضرورتی داشت که خداوند به فرشتهها بگوید و گزارش بدهد که قرار است انسان خلق و خلیفه بشود؟ خود این هم یک مسئله بسیار مهمی است. خداوند به ما آگاهی میدهد که قصه از کجا شروع شد؟ و چه فرصتها و چه تهدیدهایی است و چه توقعاتی از شماست؟ باید اینها را بدانیم تا بفهمیم در دنیا کجا ایستادیم و کجا داریم میرویم و چه کارهایم؟ میتوانیم بفهمیم چه بکنیم و چه نکنیم؟ حالا بعضیها درسها و نتیجه دیگری هم از آن گرفتند. دیدم بعضی از مفسّرین میگویند که در واقع خداوند خواست با این شیوه به ما گزارش بدهد که حتی با موجوداتی حقیرتر و کوچکتر از خودتان هم مشورت بکنید یعنی انگار خداوند با فرشته ها مشورت کرده است! البته این تفسیر نمیتواند درست باشد چون در مورد خداوند مشورت معنی ندارد. چند حکمت دیگری داشته که ما به دو- سهتای آن اینجا اشاره کردیم. بعد بعضیها گفتند که یک استفاده دیگر از این قضیه میشود کرد و آن این که درست است انسان یک موجود خطرناک است و یک وجوه خطرناکی دارد اما برکات و خیرات آن را ببین. لذا خیر صددرصد در انسان نیست، شر هم در او هست اما وقتی خیر کثیر در او هست، یک خیر بزرگی در او هست، نقاط مثبت و مهمی در او هست، این نقاط منفی و ضعفهایش را باید به آن تن داد و پذیرفت. یعنی به هیچ چیز سیاه و سفید نگاه نکن. صددرصدی نیست. حتی خداوند به فرشتگان میگوید این انسان یک موجود صددرصدی نیست دوبُعدی است. خب این باعث میشود که ما هم در این زندگی هم توقع فرشتگان از ما و هم توقع خودمان از همدیگر و زندگی خیلی سیاه و سفید و صددرصدی نباشد. یعنی خداوند ضعف مارا به رسمیت شناخته، نه این که تأیید کند ولی هست.
یک درس دیگر گفتگوی خداوند با فرشتگان این است که پرسش، یک امر بدی نیست یک امر خوبی است حتی پرسیدن از خداوند. حتی راجع به اسرار آفرینش. آفرینش انسان فلسفه دارد و این فلسفه تبیین شده و قابل فهم و استدلال است. نه سؤال بد است و نه چیزی در این عالم بدون حکمت و فلسفه است نه طوری است که هیچ یک از حکمتها و فلسفههای هیچ چیز را در این عالم نتوانیم بفهمیم. نه. میتوانی سؤال کنی حکمت دارد و بخشهای مهمی از این حکمت را میتوانی بفهمی. یعنی وقتی خداوند دارد گزارش میکند که حتی در مورد فلسفه آفرینش شماها فرشتهها با خدا پرسش و پاسخ داشتند سؤال و جواب داشتند اجازه گفتگو داده شده، ابهاماتی داشتند. خب این یعنی این که شما در این عالم در این محدودیتهای ما، نه ما خدا هستیم و نه آنها فرشته هستند. حق دارند سؤال کنند، حق دارند ندانند، حق دارند توضیح بخواهند و ما باید برایش توضیح بدهیم و فلسفه آن را بیان کنیم. خداوند خودش را در برابر فرشتگان پاسخگو دانست. خداوند میفرماید من خودم هم پاسخگو هستم. این هم یک نکته مهم. از همین گفتگوی خدا و فرشتگان میشود آموخت که وقتی که فرشتگان بعضی از مسائل را در مورد انسان نمیدانند و نمیدانستند حکمت خلافت انسان را نمیدانستند و خودبخود نفهمیدندو پرسیدند. خب طبیعی است که ما آدمهای معمولی این چیزها و خیلی از چیزها را ندانیم و نفهمیم یعنی نباید انتظار داشته باشیم که همه چیز را همه بدانند و بفهمند. نباید توقع داشته باشیم که ما همه اسرار آفرینش را باید بدانیم چرا نمیدانیم؟ فرشتهها هم همهاش را نمیدانستند ما که کسی نیستیم! قرآن میفرماید: «لَمْ تُؤْتَ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً» آخرین دستاوردهای علمی انسان تا قیامت روی همدیگر نسبت به حقایق عالم قلیل است. و تا آخر بسیار اندک هم خواهید داشت. خب بله ما باید بپذیریم وقتی فرشته محدودیت علمی معرفتی دارد انسان به طریق اولی دارد. ما خیلی چیزها را نمیدانیم و خیلی چیزها را نمیتوانیم بدانیم. لازم هم نیست بدانیم. ما همه چیزدان نیستیم.
درس دیگر این که، فرشته ها با این که ندانستند ولی سجده کردند. نمیدانستند که چه ظرفیتی در انسان است که در ما نیست و این (انسان) خلیفه شد؟! با وجود این که این حکمت را کامل نمیدانستند اما در برابر خداوند تسلیم بودند و خضوع کردند. چرا؟ چون خداوند همان اول فرمود: «أعلم مالاتعلمون» چیزهایی هست که من میدانم شما نمیدانید. خب طرف نمیگوید نخیر هرچی تو میدانی من هم میدانم یا همین الان باید بدانم تا بیایم! اگر این کار را میکرد دیگر آن قرب الهی را نداشت. بنابراین خیلی چیزها هست که ما اصل آن را میدانیم ولی جزئیات آن را نمیدانیم. به ما میگویند نماز صبح دو رکعت است بخوانید بعد ما بگوییم تا من نفهمم چرا دو رکعت است و یک رکعت یا سه رکعت نیست نمیخوانم! خب خیلی چیزها هست که میتوانی بدانی ولی این از این چیزهایی است که نمیتوانی بدانی. علت آن را به تو گفتیم اصل آن را میدانی اما جزئیات آن را نمیتوانی بدانی.
استفاده دیگر این که گفتهاند چرا خداوند این گزارش را باید به پیامبر اکرم بدهد؟ برای این که وقتی در ملأ أعلی فرشتگان از خداوند دلیل خواستند و خداوند به آنها پاسخ گفت خب شما اینجا در این عالم مشرکین با آدمهای معمولی و با شماها بحث میکنند، محاجه میکنند، درگیر میشوند، مخالفت میکنند، سوال میکنند به طریق اولی روشن است و طبیعی است وقتی خداوند در برابر فرشتهها برهان اقامه میکند و توضیح میدهد که چیست و چرا هست؟ شما در برابر انسانها به طریق اولی باید این آمادگی را داشته باشید.
حالا از انبیاء پایینتر بیایم از هرکسی یک جایی برای تعلیم و تبلیغ و تدریس میرود، وقتی ما ناراحت میشویم که یک چیزی را که میدانیم میگوییم ولی طرف نمیفهمد، دوباره میپرسد، سه باره میپرسد، بعد اشکال میکند ما عصبانی میشویم. خداوند میگوید در برابر سؤال ساکنان ملأ أعلی که از شما خیلی بیشتر بالفعل چیز میدانند و میتوانند، آنها از خدا سوال میکنند که چرا انسان؟ قرآن جواب میدهد و برهان میآورد. شما چه میگویید؟ خداوند استدلال میکند، در وقع این آیه دارد به همه ماها میآموزاند که هرکس هر جایی معلم است و دارد یک حقیقتی را نشر میدهد کار رسانهای، فرهگی، علمی، تبلیغی میکند باید آن تحمل، شرح صدر، صبر و پاسخگویی، اینها برایش طبیعی است ولو هزارتا پرسش و صد هزارتا اعتراض به او بشود. پیامبران میدانند که وقتی آن بالا این خبرها هست پس این پایین هزاران برابر باید این خبرها باشد و باید تا میتوانی درست برهان بیاوری و اقامه برهان کنی و پاسخگو باشیم. خداوند پاسخگوست تو چرا پاسخگو نیستی. حتی خداوند مجال گفتگو به پرسش و پاسخهایی که خیلی وقتها شبیه به اعتراض است حتی به فرشتگان داده، آنها با این که صددرصد آگاه و مؤمن به عظمت خدا و حکمت خدا هستند ولی مرعوب نشدندو تحت تأثیر هیبت و عظمت خدا قرار نگرفتند چون خداوند با آن لطف خاص وبا مدارا اجازه سؤال به اینها داده است و بعد هم با منطق و بدون تحکّم خداوند دارد با استدلال برایشان یک مطلبی را برایشان معقول و مشهود میکنتد. اینها را قانع میکند. حتی ابلیس، پدر همه شیاطین که علیه انسان وارد گفتگو و مناظره با خداوند میشود و اعتراض استکباری میکند! این آیات میگوید خداوند حتی دهان ابلیس را هم نبست و باب اِشکال و گفتگو و اعتراض را باز گذاشت و اجازه داد که شیطان حرفش را بزند. و خداوند به شیطان اذن داد وگرنه بدون اذن خدا که نمیتوانست چیزی بگوید.
حداقل معنا و یک استفاده دیگر این است که هیچ کس در دنیا فوق سؤال و اشکال و فوق اعتراض نیست! هرکس خودش را بالاتر از اینها بداند یعنی خودش را از خداوند هم بالاتر میداند چون خدایی که عزیز و جبار است باب سؤال فرشتگان حتی باب اعتراض و استکبار، سؤال استکباری و سؤال شیطانی را هم باز گذاشت و باب آن را نبست. ولی این که بگوییم خدا با فرشتگان مشورت میکرده، نه؛ حالا ممکن است ظاهر بعضی از عبارات یک جوری باشد مخصوصاً در بعضی از روایات اینگونه است که انگار یک تبادل آرائی بوده است! این نیست اما درس مشورت به ما میدهد. خداوند با کسی مشورت نکرده است اما دارد به انسانها درس مشورت را میدهد. در متن آفرینش انسان گفتگو شده است اعتراض شده است پرسش و پاسخ بوده، و وقتی در متن آفرینش انسان این فضیلت پرسش و پاسخ و استدلال و گفتگو بوده، خب در مسیر تکامل و بقای آن و حیات آن هست یعنی در متن آفرینش ما سؤال و جواب و گفتگو و گاهی اعتراض هست. «الرحمن» خداوند مهربان به همه هستی و موجودات، رحمت عام الهی، «عَلَّم القرآن» قرآن را تعلیم داد، اول از تعلیم قرآن میفرماید بعد میگوید «خلق الانسان» انسان را خلق کرد. بعد میفرماید «علَّمه البیان» خیلی چیز عجیب و جالبی است. اول، رحمت عام الهی است. بعد تعلیم قرآن است، به چه کسی؟ این قبل از خلق انسان است. تعلیم همان اسماء در عالم ملکوت است. بعد خلق انسان در اینجاست بعد تعلیم بیان به انسان است که چگونه بتوانی این مطالب را بتوانید بیان کنید و به همدیگر منتقل کنید. پس اگر علم و تعلیم اسماء، علم قرآن و علم حقایق عالم اگر این علم نباشد زندگی ما انسانی نیست و خلق انسان و قدرت بیان، هم خلق انسان و هم بیان و زبانش، قلم و رسانه و فرهنگش، همه اینها بیمعنی و بیجهت میشود و به نفع انسان نخواهد بود. انبیاء نیامدند که چیزی را به زور به ما بباورانند، این تعلیم زورکی و تحمیلی نیست. آمدند عقل ما را بیدار کنند، احیاء کنند، این دفینه و گنجینه عقلی و فطری ما را برانگیزانند. به تعبیر حضرت امیر(ع) «وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول». سوال و جواب و نقد و برهان و استدلال اینها جزو ذات انسان است. و حتی پیامبر اکرم(ص) هم به مشورت مأمور بود برای این که یک چیزی در ساختار ما آدمها هست که این باید شکوفا بشود. وقتی ما اهل مشورت و گفتگو و سؤال و جواب و نقد نیستیم، اهل برهان و استدلال نیستیم، در دام هلاک و استبداد میافتیم چون وقتی مستبد شدیم هلاک میشویم «مَنِ اِسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ شَاوَرَ اَلرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا». هرجا استبداد است نابودی است. این منطق اهل بیت(ع) است. هرجا تکروی است، خودمحوری است، مشورت نیست، نقد و نقدپذیری نیست، عقلپذیری نیست، هرجا استبداد و تکروی و دیکتاتوری نظری و عملی است آنجا نابودی و هلاکت است. هم آن انسان و هم آن تشکیلاتی که اهل نقد و مشورت نیست و هم آن سیستمی که مستبد است حتماً نابود میشود.
خب انسان باید آگاه باشد که چگونه پدید آمد؟ هویت او با تعلیم اسماء و حقیقت عالم شکل گرفته است. ذات وجودیاش با مشورت و سؤال و پرسش و پاسخ شروع شده است. اگر میخواهی هویت و فطریات خودت را حفظ کنی و انسان بمانی اگر میخواهی اسماء الهی را فرا بگیری، اگر میخواهید تعلیم به دیگران بکنید و اگر میخواهید به حساب درجات بیان کنید و انباء کنید باید به استدلال، استفهام، سؤال، جواب، مشورت، برهان، نقد، باید برای همه اینها آماده باشید. همه اینها مایه رشد توست، اینها تحمیل بر تو نیست. این ها خطرناک نیست اینها به نفع توست. پیش از خلقت انسان با ملائک در میان گذاشته میشود نه خداوند در آنجا از ملائک کمک و استعانت میخواهد نه درگیری است نه مشورت است. اولاً خدا دارد به فرشتهها بشارت میدهد که معلم شما آمد معلم اسماء به شما دارد میآید. موجودی دارد میآید که حقایق بالاتری از آنچه میدانستید به شما خبر بدهد و برای شما تبیین کند برای او آماده شوید. این اولاً یک خبر خوش برای فرشتههاست که یک معلم و موجودی دارد میآید که میتواند به شما تعلیم بدهد. آنها هم نگفتند خیلی خب حالا که اینطوری است ما هم کمکت میکنیم یا به زور میپذیریم یا چرا؟ این حرفها را نزدند. در واقع این سؤال و بعد آن اعلام بندگی و آمادگی است که ما مطیع هستیم اگر عبد و عبودیت لازم است ما عابد هستیم اگر اطاعت لازم است ما مطیع هستیم. ما تسبیح و تقدیس میکنیم. «وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ» (صافات/ 165)؛ ما ایستاده به صف در محضر تو هستیم همه ما بیشک بدون هیچ تردید یا ترددی. «وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» (صافات/ 166)؛ همانا بیشک همه ما مسبّح و تسبیحگر هستیم. یک جوری هم بخاطر اطمینان به عشق و محبّت خداست. یک طور نازآوردن و نازکشیدن است. ماها چی؟ هر کدام از ما به اندازهای که علم حضوری و و وجودی و شهودی به اسماءالله و به حقایق عالم پیدا کنیم به همان اندازه از موجودات دیگر بالاتر میشویم مسجود آنها و هدف آنها میشویم. کلاً این عالم وسیله ما میشود. خلافتی که در آیه خداوند میفرماید مطلق است چون میگوید علت آن غیب او به آسمانها و زمین است. پس یعنی چه؟ یعنی خلافت خدا فقط در زمین و عالم شهادت و ماده نیست، در غیب و شهادت در هر دو عالم انسان خلیفه خداست. اگر انسان به طریق اولی عالِم به غیب و اسماءالله میشود عالِم به غیب و شهادت و عالم طبیعت هم هست. لذا این که تعجب میکنند که انبیاء و اولیاء همه چیز دنیا را، گذشته و آینده را میدانند، میشناختند، میدانستند و همه کار هم میتوانند بکنند معجزه کنند و... روشن است که چرا؟ اینها کار الله است و اینها خلیفهالله هستند انسان کامل میشود و خلیفهالله میشود، علم او کاملتر و قدرتش بیشتر میشود. پایینترین موجودات مادی تا عالیترین موجودات غیر مادی و مجرد، همه اینها میتوانند تحت خلافت انسان کامل قرار بگیرند. همه اینها تحت ولایت انسان کامل و ولیّالله و بنده خالص خدا قرار میگیرند. این که موسی دریا را میشکافد, آتش بر ابراهیم(ع) گلستان میشود، باد تسخیر سلیمان(ع) میشود و پیامبر اکرم(ص) شقالقمر میکند همه اینها منطقی و روشن است، همه اینها تحت قدرت خداست و عالم مُلک تحت سیطرة ولیّ خداست بلکه عالم ملکوت هم تحت سیطره او به اذن خداست. قرآن میفرماید خداوند امر را بین آسمان و زمین نازل کرد برای این که شما انسانها علم پیدا کنید و آگاه شوید برای یک آگاهی در شما، برای این که بدانید و باور پیدا کنید که قدرت خدا شامل همه چیز است و خداوند احاطه علمی به همه چیز دارد «...أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا» (طلاق/ 12)؛ قدرت و علم خدا به همه چیز احاطه دارد. امر نازل میشود بین آسمانها و زمین، اینها آفریده میشوند برای این که شما آدمها بتوانید خلیفهالله بشوید و بتوانید اینها را بفهمید. یعنی هدف آفرینش این نظام کیهان این است که تو ای انسان به اسماءالله آگاه بشوی، تو به قدرت مطلق خدا، به علم مطلق خدا علم پیدا کنی. خب علم مطلق و قدرت مطلق برای کیست؟ برای ذات مطلق و هویت مطلق است. ذاتی که محدود است علم و حکمت و اوصاف آن محدود است. اگر ذات نامحدود است یعنی هیچ ذات دیگری جز او نیست چون او بینهایت است. اگر خدا محدود بود اگر ذات دیگری غیر از او، وصف دیگری غیر از او و علم و قدرت دیگری غیر از خدا در این عالم باشد معنیاش این است که علم و قدرت خدا محدود است و مرز دارد و ذات خدا نامحدود است این چطور میتواند اله باشد؟ اله العالمین باشد؟ نمیشود. حالا غرض و هدف آفرینش این است که این هدف آفرینش یعنی کمال ما نه کمال خدا، تکامل ما نه تکامل خدا. هدف از آفرینش چیست؟ این آیه کریمه میفرماید معرفتالله و شناخت خدا. چه شناختی؟ شناخت خدا با همه اوصافش. این قدرت را فقط انسان دارد.
یک سؤال دیگر این که میگویند خداوند انسان را خلیفه کرده برای این که بیاید زمین را آباد کند «اسْتَعْمَرَکُمْ فی الأَرْضِ» انسانها بیایند امورات خودشان را تدبیر کنند و نفوسشان اینجا تکمیل شود. خب خدا چه نیازی به خلیفه دارد؟ چرا خودش مستقیم این کار را نکند؟ جانشین چرا؟ وقتی یک وقت میگوییم جانشین مثلاً شما برای یک کاری میروید یک جایی برای یک کار دیگر، اینجا که هستید را به دست یک کسی دیگر میسپارد و خودت میروی. مگر خدا اینطور است؟ جانشین و خلیفه چرا؟ ضعفی در ناحیه خدا و خالق نیست این یک محدودیت و ظرفیت موجوداتی است که در عالم مُلک و امکان وجود میآید. یعنی خداوند چرا خلیفه و چرا واسطه میگذارد؟ گاهی میفرماید ما این کار را کردیم یعنی به وساطت و به وسیله فرشتگان این کار را کردیم، یک کاری را به وسیله انسان کامل و خلیفهالله؟ کارهای دیگر را هم به وسایل دیگر مادی و معنوی. چرا این کار میشود؟ برای این که انسان و عالم طبیعت و جهان امکان یک محدودیتهایی دارد یک قصوری در ماست یک قابلیتی که بیواسطه و مستقیم فیض بشود نداریم. این که واسطه بشر باشد و واسطه علم خدا و تعلیم خدا بشر باشد نه فرشته، این برای چیست؟ چرا یک انسان کامل واسطه بین خدا از خدا به انسان میشود؟ به ماها؟ به بقیه بشر؟ هم فیض معرفتی که وحی است، هم فیض وجودی. چرا انسان باید باشد؟ برای این که ماها انسان هستیم ما که فرشته نیستیم ماها محدودیتها و امکاناتی داریم. ظرفیتی داریم. لذا قرآن میفرماید شما میگویید رسول باید فرشته باشد چرا آدم فرستادند؟ اگر قرار بود فرشته هم برای شما رسول بشود باز چون شما انسان هستید باید در صورت انسان فرشته میآمد. «وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً...» (انعام/ 9)؛ ما اگر قرار بود فرشته را رسول قرار بدهیم باید آن رشته در قالب یک آدمی میآمد. خب حالا این وساطت عقلی در معرفت است. مثال زدند که چطور بین دوتا استخوان و گوشت باید غضروف باشد؟ چون اگر این نباشد استخوان شما مستقیم نمیتواند غذا را جذب کند. این هم یک چنین چیزی است. اگر انسان کامل نباشد یا فرشتگان نباشند در عالم طبیعت از بخش مهمی از فیض الهی محروم میشود چون آن ظرفیت را مستقیم ندارد پیامبران هم، همه در گرفتن وحی یک سطح نبودند. ظرفیت پیامبران و پیامی که به پیامبران نازل می شد همه مثل هم نبوده است همه یک مطلب در یک راستا بوده ولی در یک سطح نبوده است. این که موسی(ع) در میقات یا پیامبر در معراج بودند و آنجا بدون واسطه با خدا حرف زدند، این که بعضی از وحیها به انبیاء از طریق الهام یا در رؤیای صادقه یا خواب خاص میآید بعضی از وحی با نزول فرشته و ملک میآید هم خود پیامبر اکرم(ص) و هم حضرت موسی(ع) خود خداوند مستقیم در معراج با پیامبر(ص) و با ایشان در میقات وحی کرده و هم در اغلب موارد از طریق نزول فرشته وحی و پیام خدا را گرفتند. بنابراین خدا چه نیازی به خلیفه دارد؟ خدا نیاز ندارد. فاعل، قاصر نیست چیزی کم ندارد ما که این پایین انسان هست و این عالم هست ما قصور داریم و کم داریم از آن طرف مشکل نیست از این طرف مشکل است. چرا خداوند خلیفه و جانشین گذاشت؟ و بین ما و خودش واسطههایی گذاشت؟ نه برای این که خدا خودش وقت ندارد ضعیف است ناتوان است نمیتواند و سراغ کارهای دیگرش رفته، نه. بخاطر این که خدا دائمالحضور است، خداوند به کل شیء محیط است، بر همه چیز احاطه دارد «وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» (بروج/ 9)؛ همه چیز در شهود الهی است. پس چرا خلیفه؟ چرا واسطه؟ چون درست است فیض خداوند نسبت به همه موجودات است و دائم است اما اغلب موجودات و ماها بخصوص در این عالم طبیعت و ماده، ما بدون واسطه نمیتوانیم این فیض را بگیریم و این احکام و این علوم و این آگاهیها را دریافت کنیم باید یک واسطهای باشد ما مستقیم نمیتوانیم و ظرفیت آن را نداریم. واسطه باید مثل خود ما باشد انسان باشد، ما را بشناسد و ما هم بتوانیم او را بشناسیم، و با زبان ما آشنا باشد و زبان او را بفهمیم و مثل ما بیاید غذا بخورد، ازدواج کند، بین ما ما محسوس و ملموس باشد. از این جهت که خلیفه قرار داده، ما به خلیفهالله احتیاج داریم. نه خدا به خلیفه احتیاج دارد، به این معنا. و این خلافت هم مراتب دارد و همه ما به سطوح و مراتبی از این را میتوانیم بپذیریم و هرچه خلیفه هستیم به همان اندازه انسان هستیم لذا در مورد انسان کامل، خلافت از او هرگز جدا نمیشود چون خلافت جزو ذات اوست. از انسان جامع که به «کون جامع» تعبیر میکنند که جامع همه اسماءالله و صفات جلال و جمال خداست، خلافت به خاطر این کمالات وجودی علمی و عملی است. لذا وقتی این موجود (انسان کامل) به زمین هم میآید و هبوط میکند اینجا خلق میشود و در زمین به دنیا میآید همین جا هم خلیفهالله است. تمام هویت او خلافت خداست و قوام و هویتش به اوست، از او جدا نمیشود. حتی وقتی میخوابد، غذا میخورد، جنگ و صلحش، ازدواجش، رختخوابش، هر کاری و هرچیزی که میگوید همهاش خلیفهالله است چون این خلافت ذات اوست و جدا نمیشود مگر این که بگوییم این دیگر او نیست یعنی هویتش زائل شده است یعنی یک تحول ذاتی اتفاق بیفتد آن وقتی است که انسان ساقط شده است از آن مرحله ساقط شده و به مرتبه پایین آمده است. الآن ماها هم به یک معنا و به یک نسبت خلیفهالله هستیم اما اگر بعضیهایمان از یک پله پایینتر برویم و از انسانیت سقوط کنیم و به رده دد و دام و دیو و حیوانات برویم آن وقت نوع ما عوض شده و دیگر ما آن نیستیم! ظاهر بدن، انسان است اما آن فطرت و هویت ما پلید وقتی میشود و عقل ما مغلوب میشود و قلب ما تقلبی میشود و ما امیر نیستیم و اسیر هوسهایمان میشویم ما از انسانیت ساقط میشویم چون خلافت و انسانیت از همدیگر قابل تفکیک نیست. در انسان کامل این اتفاق محال است بیفتد ولی در ماها میافتد. آن انسان کاملی که میگویند مسجود شد و ملائکه سجده کردند وقتی بود که به اسماء حسنای الهی علم پیدا کردند یعنی قله اسماء و قله علم بود معلم فرشتهها شد آنجا هم او از خودش چیزی نداشت. هرچه دارد از خود خدا دارد. تمام کمالات و اوصاف علمی و عملیاش، قدرت و آگاهیاش، جمال و جلالش و هرچه که هست برای خداست او آینه خداست. وقتی مأمور میشود که به عالم طبیعت نازل بشود و هبوط کند و به اینجا بیاید و با عالم دنیا و عالم طبیعت مجاور بشود این فیض خداست که دارد نازل میشود اینطور نیست که خدا بالا هست ولی پایین نیست خدا مکان و زمان ندارد. میفرماید خداوند در عین حال که عالی است در عین حال دانی است. دور است اما نزدیک است بالاست و پایین است. در عین این که اینجاست و آنجاست. خداوند در همه مراتب هستی تجلی است و حضور دارد و حضور خدا در هیچ رتبهای باعث نمیشود که خداوند در یک رتبه وجودی دیگری غائب باشد که اینجا باشد آنجا نباشد آن وقت باشد و وقت دیگری نباشد. البته برای ما آدمها حضور خدا، غیاب خدا،ظهور خدا، خفای خدا برای ماها معنی پیدا میکند چون ما خودمان گرفتار این حضور و غیابها و این حضور و خفاها هستیم اما او خلیفه تام الهی هم در تعلیم اسماء هست و هم وقتی که مسجود ملائک شده هست، هم وقتی هبوط میکند و زمینی میشود و در این عالم میآید روح بزرگ مقدس هست و هم وقتی که اعتلاء پیدا میکند و دوباره بالا میرود هست، در اسماء عالی، اسماء دانی و مراتب مختلف، اسماء الهی هست، در عالم طبیعت هست در عالم تجرّد و فراطبیعت هست همه جا خلیفه خداست. هم معلم فرشتههاست و هم در عالم طبیعت خلیفه خداست و هم در تعلیم کتاب و حکمت به ما آدهای دیگر خلیفه خداست آن پیمانی که تعلیمی که به فرشته ها داد که هم انسان کامل در عالم ملکوت معلم فرشتهها شد و هم معلم ما و بقیه آدمها در این عالم میشود و هیچ چیز دیگری خدا را مشغول نمیکند. «لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ وَ شَیْءٌ عَنْ شَیْءٍ و فِعلٌ عَن فِعل» خلیفه خدا همینطور است منتهی به اذن خدا. اینجاست در عین حال آنجاست، جلویش را میبیند و در عین حال پشت سرش را هم میبیند چون اینها واسطه عِقد بین عالم غیب و شهود هستند. انسان کامل همیشه و همه جا خلیفه است. قدرت را از او میگیری، مردم را از او میگیری، زندانی میشود، مسموم میشود، همه این کارها را میکنی اما خلافت را نمیتوانی از او بگیری. ولایت قابل سلب نیست. چه آن وقتی که این امکانات را دارد و چه وقتی که از همه امکانات مادی محروم میشود خودش، خودش هست چه پوشیده و چه برهنه. «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى...» (طه/ 122)؛ خداوند بعد از توبه آدم و حوا را (پدر و مادر ما را) اجتباه، برگزید، انتخاب کرد، خلیفه خدا. یعنی حتی وقتی از درخت ممنوع و میوه ممنوع استفاده کردند باز هم خلیفه ماند و خلافت از او گرفته نشد. این خیلی مهم است. هدف آفرینش چه بود؟ این که انسان مخاطب آن دعوت بزرگ است. دعوت به چی؟ به این که خدا را که قدرت مطلق و علم مطلق است خدا را درست بشناس. تو مخاطب این خطابی. همه اینها و تو آفریده شدی برای این معرفت شهودی به علم و قدرت خداوند. بندگی این است. حالا بیایید توی مسائل سیاسی و اجتماعی ببینید چه اثاری مهمی دارد؟ در علوم سیاسی، در اقتصاد، در مفهوم عدالت اجتماعی، اصلاً مدینه فاضله در حوزه سیاست تعریف میکنند کاملاً به این معنا انسانمحور میشود چون خدامحور است. این انسان محوری انسان کامل، چون خلیفهالله است این انسانمرکزی و انسان محوری با خدامحوری و خدامرکزی منافات ندارد چون این خلیفه خداست و خود این هیچی از خودش ندارد هرچه هست از خداست. لذا خلافت انسان و هویت انسان را بخواهیم تبیین کنیم و توی حوزه نظام سیاسی و اقتصادی و مدیریت و تعلیم و تربیت و روانشناسی و جامعهشناسی بیاوریم، توی حوزه سیاسی مدینه فاضله تعریف کنیم، در مسئله حکومت تعریف کنیم، حالا معلوم میشود که چرا صحبت از ولایت نبیّ و اهل بیت(ع) در حوزه سیاست و زعامت و حکومت هم میشود چون کلاً ساختار انسانی حکومت مورد توجه است و این خیلی در آن سهم دارد. لذا سیاست سالم انسانی، سیاست خدامحور است نه انسانمحوری که انسان در برابر خدا. اگر سیاست خدامحور شد انسانمحور و انسانمدار واقعی میشود. کسانی که انسان بدون خدا را تصور میکنند این فاجعه میشود این ضد انسان میشود. انسان را میخوری، میکشی، نابود میکنی، تجاوز میکنی، تحقیر میکنی، این چطور انسانمداری است؟ این چطور اومانیزم است؟ که اصلاً هیومن را نشاختی، انسان را درک نمیکنی. انسان در سایه خدا شناخته میشود و عزیز میشود و انسان مدار عالم میشود میشود هدف عالم. به یک معنا اومانیزم درست این است که اصلاً انسان هدف کل هستی است، رشد انسان و آگاهی انسان. انسان نماینده خداست، نماینده علم مطلق و قدرت مطلق، و میتواند این را در خودش به فعلیت برساند. در جهانبینی توحیدی هویت انسان فقط این نیست که زندگی بیولوژیک مادی و حیوانی دارد. به تعبیر بعضی از مفسّرین میگوید به انسان حیوان نگویید بلکه بگویید حیّ. حیّ یک حیات خاص است. و نگویید حیوان ناطق، بگویید حیّ متألّه. خدامحور و خداباور. این حیات متألّهانه به تعبیر بعضی از مفسّرین بزرگ ما، این همان خلافت الهی است که با آن محقق میشود. این موجود آن وقت قوام و مرکز هستی میشود. این انسان، این نوع حیات و این تألّه مرکز هستی میشود. یعنی انسان هم شروع و مصدر است و همه فیض الهی از طریق انسان به عالم میرسد. هم مصدر است و هم مورد آن فیض الهی است و مجرای آن است و هم مقصد است، اصلاً همه چیز در قرآن انسان شد. منتهی چه زمانی؟ وقتی حکم و رضای خداوند لحاظ میشود و این انسان نماینده و انعکاس خداوند میشود کسی که نه علمش و نه عملش پشت به نور نیست. این انسان در مورد هیچ چیز و هیچ کس هیچ تصمیمی نمیگیرد مگر این که از منظر خداوند به عنوان خلیفه خدا نگاه میکند و تصمیم میگیرد. در ابعاد مختلف زندگی هر عمل فردی و اجتماعی را تصمیم بگیرد و بگوید قصد او فقط خدمت به انسانهاست و به نفع انسان است و به ضرر انسان نیست چرا؟ چون خدامحور است. خدامحوری مبنای کمال و جمال انسان است، و جلال و شکوه انسان است بنابراین انسانمحور میشود و همهاش خدمتبه انسان میشود. انسانشناسی است که با خلافت خدا تعریف بشود انسانمحوری است و در عین حال خداباوری و خدامرکزی است. چرا انسان کرامت دارد؟ کرامت انسان بخاطر خلافت او از خداست. اگر پشت به این خدا و خلافت کند کرامتش را از دست میدهد و دیگر با بقیه موجودات تفاوتی نخواهد داشت. یک موجود عادی مادی میشود. اما هرچه شئون علمی و عملیمان را با حکم با رضای خدا در جهت نور تطبیق بدهیم و حرکت کنیم فرشتهآسا میشویم شبیه فرشتهها میشویم که جز به خدا نمیاندیشند و جز به نام او و برای او و به امر او عمل نمیکنند. یک کم هم بالاتر هم بروید از فرشتهها بالاتر میروید که انسان کامل است. آن وقت میخواهید مدینه فاضله بسازید اقتصادتان، سیاستتان، رسانهتان، تعلم و تربیتتان، سینما و هنرتان را، همه را باید در این مسیر سازماندهی و جهتدهی کنید که هدف، تأمین مصالح انسان است و این مصالح مسبوق به رضا و فرمان خداست، خلافت انسان یعنی آینه شفاف بودن برای خداست و کرامت او تابع این است. هرچه جدا از آن راه بشود توهین و تحقیر انسان است. تکریم انسان به عنوان خلیفه خدا و جلب رضایت انسان کامل پیامبر و امام، جلب رضایت خداست. اصلاً چرا میگویند توهین به مؤمن، اهانت به خداست؟ چرا میگویند آبروی مؤمن از کعبه خانه خدا مقدستر است؟ چرا میگویند به کعبه لجن بمالی بهتر از این است که به یک انسان مؤمنی توهین کنی؟ برای چی؟ برای این که انسانی که به خداوند ایمان آورده و در این مسیر حرکت کرده، انسانی که تقوا دارد، انسانی که تزکیه کرده و مؤمن است، فراتر از غریزه است و به عقل تکیه داده، این یک موجود طبیعی مادی نیست، مؤمن؛ به همان اندازه خلیفه خداست و کرامت الهی دارد. چون به خدا ایمان و باور دارد. البته باید حقوق کفار را محترم دانست و حقوق آنها را رعایت کرد اما تکریم و تحریم، حرمت الهی ندارند. البته توهین نباید کرد و حقوقش را هم نباید پایمال کرد اما کافر، ارزش انسانی ندارد. حقوقش باید رعایت بشود و ظلم هم نباید به او بشود و توهین هم نباید بشود اما کسی که کافر است بالقوه انسان است نه بالفعل. آدمهایی هستند که موجوداتی ظاهر خیلی خوب و قشنگی دارند اما به شدت خطرناک و گرفتار این عالم طبیعت هستند و این چراغ زندگی در اینجا با یک نمی زنده میشود و با یک دمی میمیرد. چطور این میتواند منشأ نور و خلیفه باشد؟ پس نگاه مادی، شیطان به ماده انسان نگاه کرد و گفت این از خاک است و من از آتش، چرا من باید سجده کنم؟ فرشتهها هم بیشتر به همین بُعد آن نگاه کردند و گفتند این چرا خلیفه است؟! و خدا جواب داد که بله شروع آن گِل و خاک است، جسم او خاک است اما پایان این مسیر، لقاء خداست. کسی را خلیفه کردم که بدن او گِل و خاک است اما این میتواند با خدا لقاء کند. آن لقاءالله در سطح عالی فقط از انسان برمیآید. مراد انسانی است که خودش را آماده لقاءالله میکند وگرنه خیلی از انسانها و ماها همان «کالانعام بل هم اضلّ» هستیم که فرمود خدا از اینها بیزار است. خداوند از مشرکین بیزار و بری است. فرشتهها آن بُعد فراطبیعی را که در انسان دیدند و دیدند این فقط گِل و خاک نیست آن طرف هم قوای مادیاش را دیدند میپرسیدند چطوری میشود اینها با هم قابل جمع باشد. انبیاء آمدند بگویند با جهاد علمی و عملی، جهاد صغیر و کبیر و اکبر، در مدارج انسانیت و خلافت و نیابت از خدا و نیابت از اولیای خدا مدام بالا و بالاتر بیاید. اول شما خلیفه این خلیفهها بشوید، آراستهتر میشویم و بیشتر نیابت و ولایت پیدا میکنیم و این سلوک مدام بهتر میشود. باز مشتاق مراحل بالاتر از این سلوک میشویم و کمکم خلیفه معصوم میشویم نائب امام زمان میشویم بعد بالاتر میرویم ثواب بیشتر این نیابت و ولایت مدام بیشتر میشود. چطور میگویند نائب امام معصوم بروید زیارت، طواف کعبه. یک کسی به امام جواد(ع) گفت من از طرف شما و حضرت رضا(ع) میشود به نیابت شما طواف کنم؟ فرمودند بله. تو میشوی نایب من در آن طواف و زیارت. در حوزه خلافت و ولایت و ایمان باطنی هم همینطور است. ما میشویم نائب خلیفه خلیفه، یک عملی انجام میدهیم و میگوییم ثواب آن تقدیم به انبیاء و اولیاء. چهل روز فلان عمل را خالص انجام میدهم تا من این توان و آمادگی را پیدا کنم که فیض خدا به من نازل بشود نور که میآید من بتوانم بگیرم و الا نور که همیشه هست ما نمیتوانیم بگیریم. باران هست ما ظرف نداریم که جمع کنیم. میگویند این ظرفیت را در خودتان با عبادت و اطاعت و تقوا و عمل صالح بوجود بیاورید که این فیض ولایت و خلافت به شما برسد و از اینجا شروع کنید اما آن مبدأ فاعلی که خداست، حکیمانه هرکسی را که بخواهد مینوازد و به هرکسی در حد وسعش فیض او به همه نازل میشود. حالا همینهایی که در قرآن و حدیث و دعاها و زیارتها به شکلی آمده، بعضی از عرفا و حکما تلاش کردند همینها را با آن زبان و بیان توضیح بدهند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی